دانشمندان در میان مردم، مانند ماه شب چهارده در آسمان اند که بر دیگر ستارگان پرتو می افکند . [امام علی علیه السلام]

جهت اطلاع از تنظیمات و ویــــرایش این قالب اینجا را کلیک کنید.

.:: کلیک کنید ::.
عمریست بی قرارم
نویسنده : samir
تاریخ : 92/6/22:: 10:4 صبح
افسران - گفتم که ز فراغت، عمریست بی قرارم.....
گفتم که از فراغت، عمریست بی قرارم
گفت از فراق یاران، من نیز بی قرارم
گفتم که یاورانت مظلوم هر دیارند
گفتا مرا ببینند، مظلوم روزگارم
گفتم که ای امامم، از ما چرا نهانی
گفتا به چشم محرم، همواره آشکارم
گفتم به چشم انوار، آیا که پاگذاری؟
گفتا که شست و شو ده، شاید که پا گذارم

"نمی خواهم خاموشی ام، دلیل فراموشی ام شود"


کلمات کلیدی :

نگاه جالب یک زن به مردها
نویسنده : samir
تاریخ : 92/6/22:: 9:58 صبح

یک وقت هایی فکر میکنم مرد بودن چقدر می تواند غمگین باشد.
هیچ کس از دنیای مردانه نمی گوید.
هیچ کس از حقوق مردان دفاع نمیکند.
هیچ انجمنی با پسوند"... مردان" خاص نمی شود.
مردها نمادی مثل رنگ صورتی ندارند.
این روزها همه یک بلندگو دست گرفته اند و از حقوق و دردها و دنیای زنان می گویند.
در حالی که حق و درد و دنیای هر زنی یکی از همین مردها است.
یکی از همین مردهایی که دوستمان دارند.
وقتی میخواهند حرف خاصی بزنند هول می شوند. حتی همان مردهایی که دوستمان داشتند ولی رفتند...
یکی از همین مردهای همیشه خسته.
از همین هایی که از 18 سالگی دویدن را شروع میکنند. و مدام باید عقب باشند.
مدام باید حرص رسیدن به چیزی را بخورند.
سربازی، کار، در آمد، تحصیل... همه از مردها همه توقعی دارند.
باید تحصیل کرده باشند. پولدار، خوشتیپ، قد بلند، خوش اخلاق، قوی... و خدا نکند یکی از این ها نباشند...

ما هم برای خودمان خوشیم! مثلا از مردی که صبح تا شب دارد برای درآمد بیشتر و برای فراهم کردن یک زندگی خوب برای ما که عشقشان باشیم به قولی سگ دو می زند، توقع داریم که شبش بیاید زیر پنجره مان ویولون بزند و از مردی که زیر پنجره مان ویولون می زند توقع داریم که عضو ارشد هیات مدیره ی شرکت واردات رادیاتور باشد.

توقع داریم همزمان دوستمان داشته باشند، زندگی مان را تامین کنند، صبور باشند و دل داریمان بدهند، خوب کار کنند و همیشه بوی خوب بدهند و زود به زود سلمانی بروند و غذاهای بد مزه ما را با اشتیاق بخورند و با ما مهمانی هایی که دوست داریم بیایند و هر کسی را که ما دوست داریم دوست داشته باشند و دوست های دوران مجردی شان را فراموش کنند و نان استاپ توی جمع قربان صدقه مان بروند و هیچ زن زیباتری را اصلا نبینند و حتی یک نخ هم سیگار نکشند!

مردها دنیای غمگین صبورانه ای دارند. بیایید قبول کنیم. مرد ها صبرشان از ما بیشتر است.
وقت هایی که داد میزنند وقت هایی هم که توی خیابان دست به یقه می شوند وقت هایی که چک شان پاس نمیشود وقت هایی که جواب اس ام اس شب به خیر را نمی دهند وقت هایی که عرق کرده اند وقت هایی که کفش شان کثیف است تمام این وقت ها خسته اند و کمی غمگین.

و ما موجودات کوچک شگفت انگیز غرغروی بی طاقت را دوست دارند. دوستمان دارند و ما همیشه فکر میکنیم که نکند من را برای خودم نمیخواهد برای زیبایی ام میخواهد، نکند من را برای شب هایش میخواهد؟ نکند من را برای چال روی لپم میخواهد؟ در حالی که دوستمان دارند؛ ساده و منطقی... مردها همه دنیای شان همین طوری است. ساده و منطقی... درست بر عکس دنیای ما.

بیایید بس کنیم. بیایید میکروفون ها و تابلوهای اعتراضیمان را کنار بگذاریم. من فکر میکنم مردها، واقعا مردها، آنقدرها که داریم نشان می دهیم بد نیستند.

مردها احتمالا دلشان زنی میخواهد که کنارش آرامش داشته باشند. فقط همین.
کمی آرامش در ازای همه فشارها و استرس هایی که برای خوشبخت کردن ما تحمل میکنند.
کمی آرامش در ازای قصر رویایی که ما طلب میکنیم ...
بر خلاف زندگی پر دغدغه ای که دارند، تعریف مردها از خوشبختی خیلی ساده است.



کلمات کلیدی :

شب و روز از دید امام صادق (ع)
نویسنده : samir
تاریخ : 92/6/22:: 9:47 صبح
افسران - اندازه‏ های شب و روز از نگاه امام صادق علیه السلام

شگفتی های آفرینش 10_3 ((برگرفته از کتاب توحید مفضل))

اندازه‏ های شب و روز

ای مفضّل! در اندازه شب و روز و اینکه به مصلحت مردم چنین تدبیر شده نیک بیندیش. [غالبا] ساعات شب و یا روز به بیش از پانزده ساعت نمی‏ رسد.

براستی اگر طول روز صد یا دویست ساعت بود چه می‏ شد؟

آیا در این صورت، تمام جانداران از انسان تا گیاه و حیوان نابود و بی‏ جان نمی‏ گشتند؟

اینکه حیوان و انسان نابود می‏ گشتند به خاطر آن است که در طول این مدت نه حیوان از چریدن و حرکت دست بر می‏ داشت و نه آدمی از کار و کوشش کناره می‏ گرفت و این کار به هلاکتشان ختم می‏ گشت.
و اینکه گیاه و رویندگان خشک می‏ شدند به خاطر آن است که نور مستمر و مداوم خورشید و حرارت یک سره آن، آن ها را خشک و نابود می‏ کرد و می‏ سوزانید.

شب نیز چنین است: اگر یکسره ادامه داشت و یا از این زمان می‏ گذشت حیوانات از حرکت و تلاش و طلب معاش و روزی باز می‏ ماندند تا از گرسنگی بمیرند.
گیاهان نیز حرارت طبیعی خود را از دست می‏ دادند و فاسد و گندیده می‏ شدند. و تو برخی از گیاهان را دیده ‏ای که به دور از خورشیدند و چنین نابود می‏ شوند.



کلمات کلیدی :

جنگ جهان? اول با 17 م?ل?ون کشته بدون دخالت مسلمان ها*
جنگ جهان? دوم با 55-50 م?ل?ون کشته بدون دخالت مسلمان ها*
بمب اتم? ناکازاک? با 200 هزار کشته بدون دخالت مسلمان ها *
جنگ و?تنام با 5 م?ل?ون کشته بدون دخالت مسلمان ها*
جنگ در بوسن? با 500 هزار کشته شروع کننده جنگ مسلمان ها نبودند
جنگ در عراق با ب?ش از 1 م?ل?ون و 200 هزار کشته شروع کننده*
جنگ مسلمان ها نبودند جنگ افغانستان و....شروع کننده جنگ مسلمان ها نبودند
آ?ا شما هنوز فکر م?کن?د مسلمانان ترور?ست هستند ؟_



کلمات کلیدی :

زنته؟؟؟
نویسنده : samir
تاریخ : 92/6/21:: 6:20 عصر

افسران - زنته!!!



کلمات کلیدی :

سید شهیدان اهل قلم.
نویسنده : samir
تاریخ : 92/6/21:: 5:58 عصر

افسران - سید شهیدان اهل قلم ....



کلمات کلیدی :

قبل و بعد
نویسنده : samir
تاریخ : 92/6/21:: 4:8 عصر

افسران -  در حد یک انتقاد کوچولو که میشه صحبت کرد!



کلمات کلیدی :

و اینانند مدعیان حقوق بشر
نویسنده : samir
تاریخ : 92/6/21:: 4:6 عصر

افسران - 30سال جنگ افروزی آمریکای جهانخوار



کلمات کلیدی :

امام صادق (ع)
نویسنده : samir
تاریخ : 92/6/21:: 3:38 عصر

امام صادق(ع) :
سختیها و بیچارگی های خود را برای مردم تشریح نکن ،
اولین اثرش این است که القا می کند در میدان زندگی زمین خورده ای واز روزگار خسارت دیده ای ،در نظرها کوچک می شوی واحترامت از بین می رود.
(بحارالأنوار، ج 75، ص 140)



کلمات کلیدی :

گرفتن خمپاره با دست خالی
نویسنده : samir
تاریخ : 92/6/21:: 11:28 صبح

روز دوم شهریور ماه فرا رسید. ساعت هفت صبح با براداران مستقر در سنگرهای کمین تماس گرفتم و حالشان را جویا شدم تا اینکه نوبت سنگر کمین «یاسر» رسید. برادران حاضر در آن سنگر فقط با گفتن «یازهرا (س)» و «یاعلی (ع)» به من جواب می دادند و در آخر از من خواستند برای مشاهده موقعیت شان از نزدیک به آن محل بروم. فوری مقداری آذوقه تهیه کردیم و به اتفاق یکی از همرزمان، سوار بلم شدیم و به سمت سنگر یاسر به راه افتادیم.

 
همین که از میان آب راه گذشتیم، ناگهان دریافتیم که انبوهی از نیزارها بر اثر اثابت گلوله خمپاره 60 دشمن، از بین رفته و سطح آب را گرفته اند. اندکی جلوتر رفتیم، سنگری بدون استتار نظرمان را جلب کرد؛ متوجه شدیم که آن سنگر، همان سنگر یاسر است که نیزارهای اطراف آن به دلیل آتش زیاد دشمن، از بین رفته است.
 
 کمی قایق را به طرف جلو راندیم، مشاهده کردیم دشمن از محل اولیه خود به طرف ما پیشروی کرده، موضع خود را تغییر داده و کاملاً بر سنگرهای ما مسلط شده است. ناچار غذا و آذوقه را در میان دو دستم قرار دادم و خود را به داخل آب انداختم. به برادری که قایق را هدایت می کرد، گفتم قایق را از دید دشمن استتار کن. سپس شنا کنان خود را به سنگر کمین یاسر رساندم. دشمن دقیقاً محل سنگر را شناسایی کرده بود. گلوله هایی که به سوی این سنگر پرتاب می شد، به نزدیک سنگر اصابت می کرد.
 
 گرد و خاک حاصل از برخورد گلوله ها با کیسه های خاکی که در اطراف سنگر چیده شده بود، بچه ها را آزار می داد، به همین دلیل مظلومانه در گوشه سنگر کز کرده و فقط با ائمه معصومین راز و نیاز می کردند و از آن بزرگواران استمداد می طلبیدند. خود را به درون سوله رساندم و موقعیت شان را بررسی کردم. برای ارسال پیام و گزارش وضعیت به گروهان، از سوله بیرون رفتم و روی پل شناور(آکاسیف) نشستم. گوشی بیسیم را برداشتم و مشغول ارسال پیام شدم.
 
 
دکمه گوشی را فشار دادم. (یاسر... یاسر...یاسر...علی) در همین حین، ناگهان شئ سنگینی به شدت به دستم اصابت کرد و من را روی پل شناور کوفت. بچه های داخل سنگر نیز بر اثر گلوله دیگری مجروح شده و دائم «حسین... حسین» می گفتند. چون مسئولیت آن ها را هم برعهده داشتم، جراحت خودم را فراموش کردم و به آنان گفتم: «ماندن در این سنگر خطرناک است، هر چه زودتر خودتان را به داخل آب بیاندازید و شناکنان از محل سنگر دور شوید.». آن ها هم همین کار را کردند.
 
وقتی که می خواستم از جایم برخیزم و خود را به آب بیاندازم، ناگهان تیری به کمرم اصابت کرد و درد و سوزش آن سراسر وجودم را فراگرفت. اما با این اوصاف به درون آب پریدم؛ اما متوجه شدم دست چپم قادر به حرکت کردن نیست. فکر کردم شاید دست چپم قطع شده! به هر حال حدود 20 متر از مسیر را با این وضعیت و به طور شناکنان پیمودم و خود را به همرزمانم رساندم. به یکی از بچه ها گفتم: پل شناوری را بیاورد تا با استفاده از آن به طرف پاسگاه بروم.
 
 دو نفر از همرزمانم یعنی (ایرج) و (رکنی) پل شناور را از دیگر پل ها جدا کرده و آن را نزد من آوردند، ابتدا دست راستم را روی پل قرار دادم. هر چه تقلا کردم نتوانستم دست چپم را بلند کنم. بالاخره به کمک بچه ها توانستم خودم را بالا بکشم.
 
روی پل نشستم و به دست مجروحم با دقت نگاه کردم. با کمال تعجب یک گلوله خمپاره 60 را در قسمتی از ساعدم مشاهده کردم! سر خود را برگرداندم و دیدم، سر گلوله خمپاره از پشت بازویم خارج شده است، در واقع گلوله خمپاره، ساعد و بازویم را به همدیگر دوخته بود. این صحنه عجیب، حتی برای خودم که تماشاگر آن بودم، باورکردنی نبود. سپس به چاشنی و ماسوله گلوله خیره شدم، فهمیدم هر دو به وسیله سوزن مربوطه، ضربه خورده و آماده انفجار هستند.
 
 
 وحشت سراسر وجودم را فرا گفت. فوری به بچه ها گفتم: «از من دور بشید....!» همگی فاصله گرفتند. لحظه های بسیار سخت و نفس گیری بود و دلهره عجیبی بر من مستولی شده بود. هر لحظه احتمال داشت، تکه تکه شوم. بعد از حدود سه ساعت، به قرارگاه ختم الانبیا (ع) رسیدیم. در محل بهداری، همه کارکنان بهداری از ترس اینکه مبادا گلوله خمپاره منفجر شود، از من دور شدند.
 
 گلوله خمپاره حدود 9 ساعت در بازویم بود، تا اینکه بالاخره یکی از برادران تخریب چی را آوردند. آن برادر به طور دقیق گلوله را بررسی کرد؛ اما جایی از گلوله را برای خنثی کردن نیافت.
 
وی با حالت افسرده ای گفت: «متاسفم! هیچ کاری از دست من بر نمی آِید». در نهایت به دستور پزشکان، برای اقدام های بعدی وارد محل بهداری شدم.
 
 همه کارکنان دورم حلقه زده و با حال شگفت آوری به من خیره شدند. سپس عکس های متعددی از دستم که حاوی گلوله خمپاره بود، گرفتند. بعد از این مرحله مرا بیهوش کردند. وقتی چشم باز کردم در کمال ناباوری، دست چپم را دیدم که هنوز سرجایش بود؛ اما خبری از خمپاره نبود، به هرترتیب تلاش فداکارانه تیم پزشکی نتیجه داد و دکتر مهاجر و سایر همکارانش، بدون اینکه دستم را قطع کنند، در جریان یک عمل جراحی حساس و نفس گیر، خمپاره را از دستم خارج کردند و تمامی عصب های دستم که بر اثر اصابت گلوله خمپاره قطع شده بود، به همدیگر پیوند زدند.
 
راوی: فرید محمد صالحی


کلمات کلیدی :

<   <<   31   32   33   34   35   >>   >