[ و او را گفتند خردمند را براى ما بستاى فرمود : ] خردمند آن بود که هر چیزى را به جاى خود نهد . [ پس او را گفتند نادان را براى ما وصف کن ، گفت : ] وصف کردم . معنى آن این است که نادان آن بود که هر چیز را بدانجا که باید ننهد ، پس گویى ترک وصف ، او را وصف کردن است چه رفتارش مخالف خردمند بودن است . ] [نهج البلاغه]

جهت اطلاع از تنظیمات و ویــــرایش این قالب اینجا را کلیک کنید.

.:: کلیک کنید ::.

من بالای شهر موصل 2 گلوله ضد هوایی خوردم،12.7 دهم میلیمتر ،گلوله دیشیکا،از فاصله ی 10 متری
تیر ماه سال 1366 در عملیات فتح 8
دیگه یک فاصله ی سیصد کیلومتری متری تا داخل خاک کشور اون هم قرار باشد ببری از ترکیه بیاری امکان اینکه
کسی اینطور زنده بماند نبود
من 20 سالم بود ، بعد از 9 ماه 5 روز آمده بودم مرخصی از اون عملیات های برون مرزی و عملیات چریکی
رفتیم خاستگاری ، همون لحظه تا ما صحبت هامون تموم شد برگشتیم گفتن که تماس گرفتن باید زود برگردین
ما از خاستگاری برگشتیم زود برگشتیم که بریم برای یک ماموریت برون مرزی
این را از این باب عرض نمی کنم که معرفی وضعیت خودم باشد،اصلا برای ما این حرف ها اهمیت ندارد
فقط می خوام ببینم این امید در دختر و پسر جامعه ی ما هست؟
از شهر موصل در عملیات فتح 8 با 18 مرفین از طریق خاک ترکیه 350 کیلومتر روی قاطر ما رو عقب آوردن
یعنی اگر کتاب رکورد های دفاع مقدس را بنویسند ،طولانی ترین رکورد حمل مجروح مال ما بوده
من به مرفین اعتیاد پیدا کردم ، 10 روز در بیمارستان فیروزگر بستری بودم
یک جفت پای ناقص که باید قطع میشد چون بسختی معلوم بود که استخان ها بتوانند خون سازی کنند
باید ترک اعتیاد می کردم ، جفت پاهام هم حل میشد وسط این مساله ما رو بردند و گذاشتند سر سفره عقد
یک ماهه از رختخواب بلند شدم
یک خانوم پرستاری آمد در همین بیمارستان فیروزگر،عصبانی شد گفت شما که هر دفعه میرید اینجور
برمیگردید چرا دخترای مردم را بدبخت می کنید؟ گفتم خانوم شما الان از در میری بیرون ماشین میزنه میمیری
شما از کجا میدانید که زنده خواهید ماند؟
اونی که نگه دارنده ی من و شماست خداست
گر نگهدار من آن است که من می دانم ، شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد
ایشان دو روز بعد آمد و گفت یعنی من اشتباه کردم 36 سالم است هنوز ازدواج نکرده ام؟
گفتم بله خانوم شما اشتباه کردین چون شما به خدا اعتقاد ندارید
این را به دوستان جوان میگویم که مراقب باشید
ممکنه شما به عنوان بچه متدین آلوده به مواد مخدر نباشید ، آلوده به دنیا نباشد، آلوده به بازی های سیاسی نباشید
اما اتفاقا بچه متدین ها یک جا پایشان می لغزد،آن هم درباره مسائل جنسی
از این باید بترسید
اگر تا قبل فریاد میزدیم که ازدواج کنید ، حالا دیگر خودتان می دانید
ما میرفتیم گلوله ضد هوایی می خوردیم ، معتاد به مرفین میشدیم اونم تو رگی ولی درست در اوج اون
قضایا دست از برنامه ازدواجمون برنمیداشتیم



کلمات کلیدی :

شاهکاری از فردوسی قرن21
نویسنده : samir
تاریخ : 92/6/17:: 11:37 صبح
بازم دعوااااا !!!

ظهر روز گذشته طبق روال همیشگی در حال بازگشت از محل کار به سمت خانه

 بودم که ناگهان حادثه ای به من ایست داد!!!

سر رو بالاگرفتم تا ببینم ماجرا از جه قرار است؟

کنون رزم رستم و اسفندیار شنو             دگرهاشنیدستی این هم شنو

که ناگهان دیدم رستم با رخشش یه دستی کشید و رودرویه اسفندیار ایستاد.

گرز گران را از ماشینش بیرون کشید و دوان دوان و خصمان خصمان به سمت

 اسفنذیار یورش برد.اسفندیار که غافلگیر شده بود بدون هیچ حرکتی باکمال میل

 ضربات کیک و هوک و آپرکات(این ضربات،ضربات تخصصی مبارزه در سبک فول

 کونتاک هستند که اخیرا به پهلوانان ایرانی آموزش داده می شوند) رستم را

 مشتاقانهدریافت میکرد.

رستمه زمان از غافلگیری اسفندیار استفاده کرد و زیر دو خم وی را گرفت و او را بر

 روی شانه اش بلند کرد و محکم به زمین کوبید(و 20 امتیاز دریافتکرد) در همین

 لحظه بود که اسفندیار به خود آمد و تازه مغزش Load شد و چون ببری زخمی از

 جای برخاست و با تمام قوا به سمت رستم حمله کرد. اما دیگه دیر شده بود . 

مردمی که آن حوالی بودند آمدند و این دو زورمند را از هم جدا کردند.

 اسفندیار که دیگر دستش به رستم نمیرسید درمیان هیاهوی ایجاد شده ،

 مسلسلوار الفاظ رکیک و فحش و ناسزا نثار رستم و اجدادش میکرد. که بالاخره با

 وساطت مردم رستم سوار بر رخشش شد و آرام آرام میدان نبرد را ترک کرد.

 اسفندیار هم ناگزیر سوار بر مرکبش شد.

اما همینکه اسفدیار از چنگ مردم رها شد انداخت دنبال رستم و در کورسی نابرابر به

 رخش رستم رسید و در آنی آینه بغلو شیشه و درب سمت راننده ی رخش را با گرز

 خود نابود کرد و الفرار...

رستم که دستش از چاره کوتاه بود شماره ی ماشین اسفندیار را یادداشت کرد تا

 بعدا قانونا حال اسفندیار رو بگیرد...

(رستم در این ماجرا با پلیس ایران آشنا شده بود)


من شاهد تمام ماجرا بودم و در تمام مدت آن نبرد سهمگین از خود سوال می کردم

 که علت این همه دشمنی چیست؟؟؟

آیا دو طرف نبرد نمیتوانستند با صحبت کردن و گفتگو مشکلشون رو حل کنند؟؟؟

آیا اگر در همین لحظه یک توریست از آنجا رد میشد در مورد ما و ملت غیورمان چه

 فکری می کرد؟؟؟

آیا دعوا تنها راه حل بود؟؟؟

واقعا چرا دعوا؟؟؟



کلمات کلیدی :

شاهکاری از فردوسی قرن21
نویسنده : samir
تاریخ : 92/6/17:: 11:36 صبح
بازم دعوااااا !!!

ظهر روز گذشته طبق روال همیشگی در حال بازگشت از محل کار به سمت خانه

 بودم که ناگهان حادثه ای به من ایست داد!!!

سر رو بالاگرفتم تا ببینم ماجرا از جه قرار است؟

کنون رزم رستم و اسفندیار شنو             دگرهاشنیدستی این هم شنو

که ناگهان دیدم رستم با رخشش یه دستی کشید و رودرویه اسفندیار ایستاد.

گرز گران را از ماشینش بیرون کشید و دوان دوان و خصمان خصمان به سمت

 اسفنذیار یورش برد.اسفندیار که غافلگیر شده بود بدون هیچ حرکتی باکمال میل

 ضربات کیک و هوک و آپرکات(این ضربات،ضربات تخصصی مبارزه در سبک فول

 کونتاک هستند که اخیرا به پهلوانان ایرانی آموزش داده می شوند) رستم را

 مشتاقانهدریافت میکرد.

رستمه زمان از غافلگیری اسفندیار استفاده کرد و زیر دو خم وی را گرفت و او را بر

 روی شانه اش بلند کرد و محکم به زمین کوبید(و 20 امتیاز دریافتکرد) در همین

 لحظه بود که اسفندیار به خود آمد و تازه مغزش Load شد و چون ببری زخمی از

 جای برخاست و با تمام قوا به سمت رستم حمله کرد. اما دیگه دیر شده بود . 

مردمی که آن حوالی بودند آمدند و این دو زورمند را از هم جدا کردند.

 اسفندیار که دیگر دستش به رستم نمیرسید درمیان هیاهوی ایجاد شده ،

 مسلسلوار الفاظ رکیک و فحش و ناسزا نثار رستم و اجدادش میکرد. که بالاخره با

 وساطت مردم رستم سوار بر رخشش شد و آرام آرام میدان نبرد را ترک کرد.

 اسفندیار هم ناگزیر سوار بر مرکبش شد.

اما همینکه اسفدیار از چنگ مردم رها شد انداخت دنبال رستم و در کورسی نابرابر به

 رخش رستم رسید و در آنی آینه بغلو شیشه و درب سمت راننده ی رخش را با گرز

 خود نابود کرد و الفرار...

رستم که دستش از چاره کوتاه بود شماره ی ماشین اسفندیار را یادداشت کرد تا

 بعدا قانونا حال اسفندیار رو بگیرد...

(رستم در این ماجرا با پلیس ایران آشنا شده بود)


من شاهد تمام ماجرا بودم و در تمام مدت آن نبرد سهمگین از خود سوال می کردم

 که علت این همه دشمنی چیست؟؟؟

آیا دو طرف نبرد نمیتوانستند با صحبت کردن و گفتگو مشکلشون رو حل کنند؟؟؟

آیا اگر در همین لحظه یک توریست از آنجا رد میشد در مورد ما و ملت غیورمان چه

 فکری می کرد؟؟؟

آیا دعوا تنها راه حل بود؟؟؟

واقعا چرا دعوا؟؟؟



کلمات کلیدی :

ساز ناکوک آمریکا!!
نویسنده : samir
تاریخ : 92/6/17:: 11:13 صبح

افسران - کاریکاتور: ساز ناکوک آمریکا در G20



کلمات کلیدی :

موضوع انشاء: میخواهید در آینده چکاره شوید؟

مفتی گری یکی از شغل های خیلی پر درآمد و مفید برای جامعه است.
جامعه خیلی به مفتی نیاز دارد تا بتواند نیاز های شاهزاده های چاق عربی را با فتواهای خیلی باحال براورده نماید!
پدر من یک مفتی است. من به پدرم خیلی افتخار می کنم. من نیز در آینده می خواهم مثل پدرم یک مفتی وهابی شوم. زیرا مفتیگری خیلی حال می دهد! زیرا که پدرم خیلی حال می کند! البته پدرم به من می گوید مفتی شدن هم همینجوری مفتی مفتی نیست! باید کلی زحمت کشید تا مفتی شد!وگرنه اگر که قرار بود که هر کسی مفتی مفتی، مفتی شود که این مفتیگری مفت نمی ارزید!
مفتیگری بسیار باحال است! من در آینده می خواهم مفتی شوم تا از خودم فتواهای باحال دربیاورم! مثل پدرم و پدر بزرگم.
پدرم می گوید : ماهواره کانال های بد و ناجور هم دارد! مثل شبکه های ایران! شبکه العالم! پرس تیوی! و همه شبکه های شیعه که پدرم آنها را قفل زده تا من و خواهرم که در سن بلوغ که دوران حساسی است، هستیم آن را نبینیم و به گناه نیوفتیم تا بتوانیم در آینده برای جامعه افراد مفیدی باشیم!خواهرم نیز می خواهد وختی بزرگ شد در راه خدا جهاد کند. او خیلی جهاد نکاح را در سوریه دوست دارد! زیرا در سوریه وهابی های زیادی از کشور خارج! خیلی زیادآمده اند! از ترکیه گرفته تا پاکستان و همین کشور عزیز اسلامی، عربستان خودمانو عراق و چچن و افغانستان و اردن و مصر و عمان و حتی فرانسه! او می خواهدهمه را امتحان کند!
پدرم هم می خواهد برای نیل به اهداف پادشاه ملک عبدالله چندتا از زن هایش را برای جهاد نکاح!به سوریه بفرستد! دیشب در خانه ما بین زن های پدرم خیلی دعوا بود.
ولی مادر عزیز تر از جانم که روشن کردن کولر و خرید خیار وبادمجان و خوابیدن کنار دیوار بر او حرام است! خیلی برنده شد!
کالباس گوشت خوک خیلی خوشمزه است. آشپز ما که کلفت ما نیز هست، برای من ساندویچ گوشت خوک درست می کند که خیلی هم خوشمزه است! ولی نمیدانم چرا خداگوشت به این خوشمزگی را حرام کرده است! هفته پیش که پدرم مست کرده بودگفت: این انتقاد به خدا وارد است! زیرا گوشت خوک بسیار خوشمزه است!
او میخواست وقت فتوای حلال شدن کالباس گوشت خوک را بدهد که عمویم نگذاشت.
عمویم گفت الان این کار هنوز خیلی زود است!
من هم دوست دارم مفتی مفتی مثل پدرم مفتی شوم .....



کلمات کلیدی :

ارتباط با نامحرم
نویسنده : samir
تاریخ : 92/6/17:: 10:48 صبح

افسران - راه و رسم بندگی...



کلمات کلیدی :

ارتباط با نامحرم
نویسنده : samir
تاریخ : 92/6/17:: 10:48 صبح

افسران - راه و رسم بندگی...



کلمات کلیدی :

معنای عشق
نویسنده : samir
تاریخ : 92/6/16:: 11:3 عصر
افسران - معنای وفا

حبیب آقا، نه کافه رفته است، نه کتاب خوانده است و نه سیگار برگ برلب گذاشته و کلاه کج بر سر.
نه با فیلم تایتانیک گریه کرده است و نه ولنتاین میداند چیست.

اما صدیقه خانم که مریض شد، شبها کار میکرد و صبحها به کار خانه میرسید.

در چشمانش خستگی فریاد میزد، خواب برایش یک آرزو بود.

اما جلوی بچه ها و صدیقه خانوم ذره ای ضعف بُروز نمیداد.

حبیب آقا عشق را معنا میکرد، نمایش نمیداد.



کلمات کلیدی :

افسران - تسلیم هژمونی سلطله گرا!



کلمات کلیدی :

افسران - چی بگم؟؟!!



کلمات کلیدی :

<   <<   36   37   38   39   40   >>   >