دو خلبان نابینا که هر دو عینکهای تیره به چشم داشتند، در کنار سایر خدمه پرواز به سمت هواپیما آمدند، در حالی که یکی از آنها عصایی سفید در دست داشت و دیگری به کمک یک سگ راهنما حرکت میکرد. زمانی که دو خلبان وارد هواپیما شدند، صدای خنده ناگهانی مسافران فضا را پر کرد.
اما در کمال تعجب دو خلبان به سمت کابین پرواز رفته و پس از معرفی خود و خدمه پرواز، اعلام مسیر و ساعت فرود هواپیما، از مسافران خواستند کمربندهای خود را ببندند. در همین حال، زمزمههای توام با ترس و خنده در میان مسافران شروع شده و همه منتظر بودند، یک نفر از راه برسد و اعلام کند این ماجرا فقط یک شوخی یا چیزی شبیه دوربین مخفی بوده است.
اما در کمال تعجب و ترس آنها، هواپیما شروع به حرکت روی باند کرده و کم کم سرعت گرفت. هر لحظه بر ترس مسافران افزوده میشد چرا که میدیدند هواپیما با سرعت به سوی دریاچه کوچکی که در انتهای باند قرار دارد، میرود.
هواپیما همچنان به مسیر خود ادامه میداد و چرخهای آن به لبه دریاچه رسیده بود که مسافران از ترس شروع به جیغ و فریاد کردند. اما در این لحظه هواپیما ناگهان از زمین برخاست و سپس همه چیز آرام آرام به حالت عادی بازگشته و آرامش در میان مسافران برقرار شد.
در همین هنگام در کابین خلبان، یکی از خلبانان به دیگری گفت: «یکی از همین روزها بالاخره مسافرها چند ثانیه دیرتر شروع به جیغ زدن میکنند و اونوقت کار همهمون تمومه...!»
برادرش در جمع حامیان میگفت... این سعید ما... از آخرتش برای دنیا و رئیس جمهور شدنش نمیگذرد... شما هم حواستان باشد... آخرتتان را به دنیای سعید ما نفروشید...
شنیده شده بود که ریش روحانیون را در زندان میتراشند. از بیرجند که راه افتاده بودند این فکر رهایش نمیکرد گاه موهای نه چندان پرپشت خود را میکشید تا به دردی که با کشاندن تیغ بر صورتش برمیخواست، عادت کند.«وحشت عظیمی از آن آنچه در بیرجند انتظارش را داشتم و آن عبارت بود از تراشیدن ریش، خشکِ خشک.. منتظرش بودم
و آن لحظه از راه رسید و در انباری سابق باز شد. آرایشگر یک گروهبان در چهارچوب در ظاهر شدند. یک صندلی هم با خود آورده بودند. به او اشاره کردند که بیاید و روی صندلی بنشیند. شنیده بود بعضی روحانیون هنگام تراشیدن ریش مقاومت کردهاند. شاید حضور گروهبان برای مقابله با این مقاومت ها بود.«مقاومتی نداشتم و نکردم. آماده بودم. چون می دانستم فایده ای ندارد. دست و پای من را میگیرند و بعد مقداری کتک میزنند و بعد آن کاری که نباید بشود… خواهد شد».
نشست. منتظر بود دست آرایشگر بالا بیاید و لبه تیغ را روی صورت او مماس کند ناگهان دید آن چه روی صورت او به راه افتاده دستگاه مو زن است. تمام نگرانیها و انتظارهای موحش غیب شان زد. «این قدر خوشحال شده بودم… که بی اختیار با این سلمانی و آن گروهبان مرتب بنا کردم حرف زدن و خندیدن… تعجب میکردند اینها که من چه طور آخوندی هستم که دارند ریشم را کوتاه میکنم و من این قدر خوشحالم…{تمام که شد} به او گفتم استاد این آینه را بده چانه ی خودم را چند سال است ندیدهام… خنده اش گرفت. آینه اش را داد. بنا کردم به صورتم نگاه کردن. دیدم بله؛ آدم مثل این که خودش را درست نمیشناسد.»
… هنگام برگشت آن افسر عبوس آقای خامنه ای را دید و با زبان تمسخر از فاصله ای که دور هم بود صدا بلند کرد:«آشیخ! ریشات را زدند من هم با همان صدای بلند گفتم: بله و با خنده ادامه دادم الحمدالله مدتها بود چانه ام را ندیده بودم که دیدم… احساس کردم من هیچ ناراحتی ندارم. شاید تعجب کرد. دلش می خواست که من ناراحت و متاسف و غمگین بودم که نبودم
امیرالنومنین وقتی می بیند گلوبند بر گردن دخترش است اعتراض میکند و به دخترش می گوید این را از کجا آوردی؟ دخترشان هم می گوید:این گلوبند را عاریه گرفته ام بعد به مسئول بیت المال می گوید:چرا گلوبند را دادی؟ او هم می گوید:گردنبند را عاریه دادم حضرت علی(ع) هم فرمودند:اگر عاریه نمی دادی دستت را به جرم تجاوز به بیت المال قطع می کردم خیلی از بزرگان بودند که گفتند پسر من به دلیل مسائلی که دارد دیگر پسر من نیست.مثل آیت الله محمدی گیلانی که خودشان حکم اعدام پسرشان را صادر کردند و یا آیت الله خزعلی که از پسرشان تبری جستند. اینکه چون اقازاده آقاست که نباید یک امتیاز ویژه ای و حریمی برای او قائل شویم. نقش زنان را هم نباید در انحراف آقازاده ها فراموش کرد مثلا در همین سریال مختار نقش زنان در حادثه کوفه و در انحراف خواص و جلوگیری از تحرک آنان کاملا مشهود است
روزی باراک اوباما و جورج و. بوش در یک کافه در داون تاون دی.سی نشسته بودند !!! مردم که از حضور رئیس جمهور حاضر دموکرات در کنار رئیس جمهور سابق جمهوری خواه در یک کافه درجه 3 ، جنوب شهر واشنگتن و ظاهراً بدون محافظان، آن هم در کنار هم حیرت کرده بودند ، و از آن جا که سوال از رئیس جمهور حق مسلم هر آمریکایست !! به سراغ آنها رفتند و پرسیدند شما اینجا چه میکنید !!! باراک پاسخ داد : ما در حال طراحی نقشه جنگ جهانی سوم هستیم !! مردم پرسیدند : جنگ برای چه !؟ چه هدفی از برپایی این جنگ دارید ؟!دستاوردهای این جنگ برای ملت آمریکا چه خواهد بود !؟ جورج که هنوز در فکر بود ، یک مرتبه پاسخ داد : هدف ما از برپایی این جنگ کشتن 1.2 میلیارد مسلمان و آنجلینا جولیست !!!! مردم حیرت زده فریاد زدند : آنجلینا جولی را برای چه میخواهید بکشید !؟ . [ حتماً شما هم الان دارید به این فکر میکنید که چرا می خواهند آنجلینا را بکشند !؟ ...... درسته !؟ ...... ....... ] . جورج با لبخند موزیانه ای رو به باراک کرد و گفت : " دیدی گفتم ، هیچکس نگران 1.2 میلیارد نفر مسلمان نیست !!! بنویس داداش اون با من !!! خدایا عزتمون رو بهمون برگردون