بسمه تعالی
سلام،
همه میگویند حکایت غریبی است اما من میگوییم حکایت قریبی است ، چون که همه این داستان ها را میدانیم اما در عین حالی که به ما نزدیک است ما نسبت به آن بیگانه ایم.
قصه ای که با خون نوشته شده و با اثارت تثبیت شده و با معلولیت ها ماندگار،همان قصه ای که مادران برای کودکان خود در خاموشی وضعیت قرمز تعریف میکردند ، کودکانی که امروز نسلی را ساخته اند که تمام آن شبهای قرمز و تابوت های سه رنگ را بیاد دارند ولی گاه برای زندگی بهتر تمام آنها را در بایگانی خاطراتشان محبوس میکنند و زمانی از بایگانی خارج میکنند که میخواهند بدبختی هایشان را بیان کنند.
آیا این انصاف است که آن زمان را بدبختی بدانیم!
بگذارید بگویم چه زمانی بدبخت بودیم،آن زمان بدبخت بودیم که سفره هایمان پر بود ، بنزین ارزان بود ، دلار ارزان بود ، همه چیز آزاد بود ، همه از زندگی راضی بودند و همین رضایت نمیگذاشت که ببینند بدبختی خانواده آن افسران پلیسی که سر چهارراه توسط اتباع خارجی کشته میشدند،همین زندگی خوب بود که نمیگذاشت ببینند آن جوان روستایی را که میخواست درس بخواند اما نمیتوانست پدر پیرش را رها کند ، همین راضی بودن ها بود که چشم ما را بر مجازات کشتن سگ خارجی ها بست ، همین آسودگی ها بود که ما نفهمیدیم که به ما رفاه را هدیه می دهند تا بتوانند بر گرده ی ما سوار شوند و بتازند و آن زمان که از پا افتادیم همچون چهارپایی که در حال جان دادن است ما را رها کنند و به گرگ ها واگذرمان کنند.ما آن زمان بدبخت بودیم.
اما عده ای چشم هایشان را باز کردند و از خواب بیدار شدند و دیگران را هم بیدار کردند ، خونها دادند و انقلاب کردند ، هنوز نفسی چاق نکرده بودند که ارتشی تا ناخن مسلح با خود شعله های جنگ را آورد ،8 سال جنگ ، 8 سال فقر ،8سال ترس و دلهره ،8سال مظلومیت و بالاخره دوباره عده ای فیلشان یاد هندوستان کرد و برای خوابیدن 598 را به بیداران تحمیل کردند و باز خوابی سنگین و گران به مردم هدیه دادند.
بعد از جنگ مردم خوابیدند ، نه نخوابیدند!خود را به فراموشی زدند!خود را به فراموشی زدند تا دوباره راحت زندگی کنند.
برای زندگی راحت خودمان همت را فراموش کردیم ، کاوه را فراموش کردیم ، سه راهی که جنازه شهدا روی هم انباشته شده بود را فراموش کردیم ، یادمان رفت که شهدا ما را می بینند.
خودمان سمی را به کالبدمان وارد کردیم که خودمان را بکشیم.
و این است حکایت قریب زندگی امروز ما.همه چیز را میدانیم و خود را به نداستن زده ایم.
کلمات کلیدی :