بازم دعوااااا !!!
ظهر روز گذشته طبق روال همیشگی در حال بازگشت از محل کار به سمت خانه
بودم که ناگهان حادثه ای به من ایست داد!!!
سر رو بالاگرفتم تا ببینم ماجرا از جه قرار است؟
کنون رزم رستم و اسفندیار شنو دگرهاشنیدستی این هم شنو
که ناگهان دیدم رستم با رخشش یه دستی کشید و رودرویه اسفندیار ایستاد.

گرز گران را از ماشینش بیرون کشید و دوان دوان و خصمان خصمان به سمت
اسفنذیار یورش برد.اسفندیار که غافلگیر شده بود بدون هیچ حرکتی باکمال میل
ضربات کیک و هوک و آپرکات(این ضربات،ضربات تخصصی مبارزه در سبک فول
کونتاک هستند که اخیرا به پهلوانان ایرانی آموزش داده می شوند) رستم را
مشتاقانهدریافت میکرد.
رستمه زمان از غافلگیری اسفندیار استفاده کرد و زیر دو خم وی را گرفت و او را بر
روی شانه اش بلند کرد و محکم به زمین کوبید(و 20 امتیاز دریافتکرد) در همین
لحظه بود که اسفندیار به خود آمد و تازه مغزش Load شد و چون ببری زخمی از
جای برخاست و با تمام قوا به سمت رستم حمله کرد. اما دیگه دیر شده بود .
مردمی که آن حوالی بودند آمدند و این دو زورمند را از هم جدا کردند.
اسفندیار که دیگر دستش به رستم نمیرسید درمیان هیاهوی ایجاد شده ،
مسلسلوار الفاظ رکیک و فحش و ناسزا نثار رستم و اجدادش میکرد. که بالاخره با
وساطت مردم رستم سوار بر رخشش شد و آرام آرام میدان نبرد را ترک کرد.
اسفندیار هم ناگزیر سوار بر مرکبش شد.
اما همینکه اسفدیار از چنگ مردم رها شد انداخت دنبال رستم و در کورسی نابرابر به
رخش رستم رسید و در آنی آینه بغلو شیشه و درب سمت راننده ی رخش را با گرز
خود نابود کرد و الفرار...
رستم که دستش از چاره کوتاه بود شماره ی ماشین اسفندیار را یادداشت کرد تا
بعدا قانونا حال اسفندیار رو بگیرد...

(رستم در این ماجرا با پلیس ایران آشنا شده بود)
من شاهد تمام ماجرا بودم و در تمام مدت آن نبرد سهمگین از خود سوال می کردم
که علت این همه دشمنی چیست؟؟؟
آیا دو طرف نبرد نمیتوانستند با صحبت کردن و گفتگو مشکلشون رو حل کنند؟؟؟
آیا اگر در همین لحظه یک توریست از آنجا رد میشد در مورد ما و ملت غیورمان چه
فکری می کرد؟؟؟
آیا دعوا تنها راه حل بود؟؟؟
واقعا چرا دعوا؟؟؟