خیرى را که آتش دوزخ در پى بود خیر نتوان به حساب آورد ، و شرّى را که پس آن بهشت بود ، شرّ نتوان وصف کرد . هر نعمتى جز بهشت خوارست ، و هر بلایى جز آتش دوزخ عافیت به شمار . [نهج البلاغه]
مرد فقیری بود که همسرش از شیر گاوشان کره درست میکرد و او آنرا به تنها بقالی روستا می فروخت. آن زن روستایی کره ها را به صورت دایره های یک کیلویی می ساخت و همسرش در ازای فروش آنها مایحتاج خانه را از همان بقالی می خرید. روزی مرد بقال به وزن کره ها شک کرد و تصمیم گرفت آنها را وزن کند. هنگامی که آنها را وزن کرد، دید که اندازه همه کره ها 900 گرم است. او از مرد فقیر عصبانی شد و روز بعد به مرد فقیر گفت: دیگر از تو کره نمی خرم، تو کره ها را به عنوان یک کیلویی به من می فروختی در حالی که وزن آن 900 گرم است. مرد فقیر ناراحت شد و سرش را پایین انداخت و گفت: راستش ما ترازویی نداریم که کره ها رو وزن کنیم ولی یک کیلو شکر قبلا از شما خریدیم و آن یک کیلو شکر را به عنوان وزنه قرار دادیم...