دانشجویی، بر هر مسلمانی واجب است . هان ! خداوند، جویندگان دانش را دوست دارد . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]

جهت اطلاع از تنظیمات و ویــــرایش این قالب اینجا را کلیک کنید.

.:: کلیک کنید ::.
اللهم عجل لولیک الفرج
نویسنده : samir
تاریخ : 92/7/19:: 11:48 صبح

ای منتظران!وقت اذان نزدیک است
آقا به خدا به شهرمان نزدیک است
آماده کنید خانه ها را زیرا
برگشتن صاحب الزمان نزدیک است
اللهم عجل لولیک الفرج



کلمات کلیدی :

موضوع انشاء: آخرش می خواهید چه کاره شوید؟
اگرچه موضوع بسی تکراری است و به قول امروزی ها نوستالژیک، اما در عصر جدید، جواب ها قدری متفاوت شده. وقتی هنوز پشت لب مان سبز نشده بود، تا می پرسیدند، در جوابی از پیش آماده می گفتیم، دکتر، مهندس راه و ساختمان، خلبان و یا معلم. در سال های بعد همه دوست داشتند فوتبالیست شوند. آن زمانی که شیر نفت رفت سمت هیاهوی چمن سبز و لنز دوربین ها فوکوس کردند بر ساق هایی آن هم از جنس بی کیفیت.
اما الان زمانه عوض شده. منحنی نرخ تغییرات روزانه جای دلار هفت تومانی را گرفته و سکه عکس امام جای خاطرات صاحب عکس.
پدرم خستهی راه، آهی کشید و گفت مهندس راه و ساختمان شو (همون عمران خودمان). سری تو سرها درآر.
گفتم این دور و زمونه با قطاری از فارغ التحصیل های دولتی و غیرانتفاعی و آزاد و پردیس و ... همه مهندس شدند. تازه اونایی که دانشگاه نرفتن هم وقتی پشت میز می نشینند بهشون می گن مهندس. خیلی پشت میز بنشینند میشوند دکتر. اگه یکم وجدان درد بگیرند، هستند دانشگاه های بریتانیای کبیر و صغیر و آذربایگان و مالزی و فیلیپین. راستی تاجیکستان رو یادم رفت. نه زبان می خواد و نه سواد.
گیرم مهندس بشم و در این وانفسای کار و گرفتن پروژه، میز ما که زیر نداره و خر ما دم. ساختمان همسایه میفته توو گود و گردن من مهندس، از مو باریک تر. لذا عرض کردم من نمی خواهم مهندس شوم.
مادرم دستی به زانو داشت و می گفت پسرم دکتر شو (همون پزشک خودمان). یار مریض شو و غمخوار. گفتم عزیزتر از جانم، هفت سال درس و بعدش تخصص و طرح. چه کنم با خرج این همه سال. می خواهم زودتر فارغ شوم از تحصیل. از سرباری. از دست درازی سوی پدر. دکتر مطب می خواهد. هزینه دارد. صبر می خواهد که من ندارم. تازه من سر و سری با رئیس داروخانه ندارم. تاب نوشتن نسخه بلند و بالا ندارم. آخر منِ رقیقُ القلب را چه به این کارها. لذا عرض کردم من نمی خواهم دکتر شوم.
خواهرم می گفت معلمی شغل انبیاست. یک معلم مهربان و باسواد. گفتم مسافرکش، رمقی ندارد برای نبوت. با دستمزد حداقلی و اضافه کارهای معوقه و تن رنجور، فقط انبیا تاب تدریس می آورند ولاغیر. سلسله نبوت که تمام شده و بنده شرمنده خواهر. لذا عرض کردم من نمی خواهم معلم شوم.
برای فوتبالیست شدن یا باید جنست از مس باشد یا رفیق علی و باند عمو. رفتم تست دادم. گفتند از جنس روی هم نیستی. لذا عرض کردم من نمی خواهم (صریح بگویم نمی توانم) فوتبالیست شوم.
در دوره ای که خلبان ها سقوط می کنند و یا می روند سراغ بلدیه، چه کاریست خلبان شدن. لذا عرض کردم من نمی خواهم خلبان شوم.
پس از سال ها واکاوی در مشاغل و مناصب مختلف و سنجیدن توانایی ها و دارایی ها و ارتباطات، شغل مناسب خود را پیدا کردم. دیدم چه شغلی بهتر از ابوالمشاغل. در یکی از این بسترهای پرش، به ستاد یک متشخص رفته و مثل بلبل و صد البته بهتر از بلبل، چهچه میزنم. روحی فداک. من تو را غش. کجا بودی گمگشته سال سی. به مدد دوستان بخت یار شود و یار خوشبخت. البته به دوستان توصیه می کنم اگر ریسک پذیر نیستند، می توانند همزمان در چند ستاد پشتک بزنند. آبگوشتش گوشت نداشت، لااقل آب دارد.
لذا عرض کردم من می خواهم یک ابوالمشاغل شوم.
این بود انشاء من.
خرج که از کیسه مهمان بود
........... ........... شدن آسان بود



کلمات کلیدی :

دیپل+ماستی
نویسنده : samir
تاریخ : 92/7/19:: 11:31 صبح

افسران - "دیپلماستی!!!!!! !!!!! "



کلمات کلیدی :

افسران - ضیافتی که حضرت زهرا (س)برای یک شهید ترتیب داد

برادر خاکزاد از همرزمان شهید نقل می کند:
سیدحسن از بچه های ناب اطلاعات عملیات بود،علاوه برخصلتهای ورزشی ورزمی ایشان که در درگیریها ی تن به تن با دشمن بسیار مفید واقع می شد،روح لطیف و حال و هوای عرفانی او زبانزد بچه های رزمنده بود.
سید شبی در خواب دید که یک نفر دوعدد میوه ی سبز و قرمز در دست دارد،میوه سبز را به او داد وقرمز را به مهدی زاده،حسن کنجکاو شد تا تعبیر خوابش را بداند. به او گفتند:آن که میوه قرمز گرفت چون رسیده بود شهید خواهد شد و میوه سبز تو نشان از آن دارد که هنوز وقت رفتنت فرا نرسیده. بعد از شهادت مهدی زاده حسن دلگرفته ومحزون بود ،همیشه با خود خلوت می کرد و زیر لب زمزمه ای شیرین داشت.

هرچه که می گذشت به عملیات والفجر 8 نزدیک تر می شدیم،یک بار که سید به همراه یکی از همرزمانش برای شناسائی به سنگر نگهبانی دشمن نفوذ کرده بود،وقتی دوربین را مقابل چشم خود گذاشت ،گنبد دلربای آقا ابا عبدالله (ع)را مقابل خود دید ،اول فکر کردشاید کسی عکسی چسبانده ،دوربین را وارسی کرد اما چیزی نیافت،به دوستش گفت : تو نگاه کن ببین چیزی را می بینی ،همرزمش هر طرف را که نگاه کرد جز خاک وخاکریز و سنگ چیز دیگری را ندید،حسن دوباره دوربین را انداخت بازهم گنبد آقا را دید!!

بعد از آن خلوت سیدحسن بیشتر شده بود،تا این که یک شب خواب بی بی حضرت زهرا (س)را می بیند،حضرت در خواب به او گفتند:پسرم !ضیافتی را برای تو ترتیب داده ایم...

سید پس از آن دیگر درپوست خود نمی گنجید،خیلی ها از موضوع اطلاع نداشتند و بادیدن رفتارهای عجیب وغریب سید تعجب می کردند.

حسن شادو سرحال بود،سه چهر روز مانده به عملیات به بچه های اطلاعات گفتند باید استراحت کنند اما سیدحسن واستراحت!! شال سبزی به کمر می بست و و می رفت پیش بچه ها به انها روحیه می دادودر کارها کمکشان می کرد.

سید با این کار ،خودش را برای شهادت آماده میکرد،دیگر همه فهمیده بودنداو پای رفتن دارد،دو سه ساعت مانده به عملیات ،مرتضی قربانی فرمانده لشکر خودش را با عجله به سید رساند وگفت حق شرکت در عملیات را ندارد!! آقا مرتضی نمی خواست یکی از بهترین نیروهایش را از دست بدهد.

سید بی قرار شده بودو داد میزد و گریه می کرد ،سر به زمین می گذاشت و ضجه میزد،عین بچه های کوچک لج کرده بود،روحانی بزرگواری آنجا حضور داشت ،بی قراری سید را که دید دلش برای او سوخت رفت وسید را درآغوش کشید .

حسن سر بر روی شانه ی ایشان گذاشته بود و زار زار گریه میکرد و میگفت: حاج اقا به خدا آنجا منتظر من هستند ،این همه زجر را تحمل کرده ام برای امشب! من فردا قرار دارم.

حاج اقا همپای او اشک می ریخت،رفت سراغ آقا مرتضی،مرتضی قبول نمی کرد،حاج اقا آن قدر خواهش والتماس کرد تا بالاخره توانست رضایت فرمانده لشکر را جلب کند.

آقا مرتضی نگاه غمباری به سید انداخت و رفت.
سید دوباره بال درآورده بود،غسل شهادت کرد و سرنیزه ای به دست گرفته بود و گفت:
- «با این سر نیزه می خواهم انتقام مادرم، زهرا(س) را از این بعثی های نامرد بگیرم.» عملیات شروع شد، با شور و شعف خاصی همراه با خط شکن های لشکر ویژه 25 کربلا به خط زد. خط که شکسته شد، چشمم به سیدحسن افتاد، با همان سرنیزه ای که به همراه داشت، گوشه ای آرام به آرزویش رسیده بود.سر جنازه اش همه به او تبریک می گفتیم،اگر اشکی هم ریختیم فقط برای خودمان بود.



کلمات کلیدی :

قابل توجه دوستان معتدل
نویسنده : samir
تاریخ : 92/7/18:: 4:43 عصر

افسران - آمریکا شیطان بزرگ است



کلمات کلیدی :

افسران - شهیدی که کسی تحویلش "نگرفت!!رجبعلی " غلامی را کسی نبود تحویل بگیرد.


نیروهای شهید کاوه شب عملیات رسیده بودند به میدان مین؛ به هر زحمتی آن را رد کردند اما حالا رسیده بودند به سیم خاردارهای حلقوی.

سیم خاردارهای همه یکجا جمع شده بودند و اگر میبریدیشان کل معبر منفجر می شد.

وقت تنگ بود؛ گره به کار عملیات افتاده بود.

ناگهان نوجوانی آمد و خوابید روی سیم خاردارها

بچه ها هم معطل نکردند؛ همه ی سیصد نفر گردان که از رویش عبور کردند عملیات شروع شد.

زیر منور بچه ها دیدند که خون از بدن سوراخ سوراخش روان شده بود.

همان موقع به سختی دستانش رو به آسمان بلند کرد و گفت: خدایا! تحمل ندارم! شهادت را نصیبم کن.

لحظه ای نگذشت که تیری آمد و او را آسمانی کرد.

قسمت جانسوز ماجرا اما آن جایی است که وقتی پیکر شهدا را آوردند برای تحویل به خانواده ها

پیکر رجبعلی غلامی را کسی نبود تحویل بگیرد.

خانواده اش را در جنگ افغانستان از دست داده بود...

امشب را به یاد ریشوهای با ریشه ای باشیم که کسی را ندارند در این دنیاای خاکی...



کلمات کلیدی :

موجوداتی عجیب
نویسنده : samir
تاریخ : 92/7/18:: 2:13 عصر

افسران - وهابی ها موجوداتی عجیب !!!



کلمات کلیدی :

افسران - لعنت بر مسئولین بی غیرت و نامسلمون .... ( رقص باله در تهران ، تالار وحدت )



کلمات کلیدی :

اعصاب نداره ها!!!!
نویسنده : samir
تاریخ : 92/7/18:: 11:29 صبح

پیام امیرجعفری به نتانیاهو
خبرآنلاین: امیر جعفری بازیگر شناخته شده تئاتر، سینما و تلویزیون در تازه‌ترین پست فیس‌بوکش به سخنان بنیامین نتانیاهو نخست‌وزیر رژیم صهیونیستی درخصوص منع شلوار جین پوشیدن ایرانیان واکنش نشان داد ونوشت: اگر در مورد چیزی اطلاع کافی نداری، اظهارنظر نکن تا عمق فاجعه بار حماقتت نمایان نشه! تو و جغرافیای خود ساخته‌ات (که اصلاً به رسمیت نمی‌شناسیمش) کوچکتر از اونی که بخوای راجع به مهد تمدن و مردم نجیبش صحبت کنی. حرف زیاده واسه گفتن، اما همین کافیه واست. سایز این حرفها نیستی که واسه ما کری بخونی. برو بشین نقاشیتو بکش بفرست سازمان ملل، زیرشم بنویس نتانیاهو پنج ساله از تل آویو.



کلمات کلیدی :

شربت بخور خسته شدی
نویسنده : samir
تاریخ : 92/7/18:: 11:7 صبح

افسران - خسته شدی اینقدر کشتا کردی



کلمات کلیدی :

<   <<   21   22   23   24   25   >>   >